۱۳۹۰ مرداد ۲۶, چهارشنبه

و نور می تابد هنوز، البته


هی خودت را از این راه
هی خودت را به آن راه می زنی،
از کوچه های سنگفرش دور می شوی
سه راهی ِ سبکرو را از یاد می بری
بوستان دیگر، میدان ِ پونک نیست
رفته است جایی طرف های ِ خاطراتی
که کیتارو آنجا را ننواخته باشد!
هی خودت را از این راه
هی خودت را به آن راه می زنی
و عاقبت می بینی
بر در ِ همان خانه ی فرو ریخته ی خود ایستاده ای.
برف، نیست
کلاغ، مرده است
قلیان شکسته است
 تو...
تو رفته ای!
نه روسری بر جای وُ
نه محل به مریم ها ؛
تنها هنوز تمام ِ جاده ها
چتر نارون بر سر دارند،
تمام ِ کافه چی ها مهربانند
و سید علی، زنده است هنوز!!!
آه!
کاش زمین می توانست مرا ببلعد
و جایی خیلی دورتر از رد ِ پای ِ آدم ها
بالا بیاورد
جایی که آدم ها بدانند
که قناری
نمی خواند
مگر برای تنهایی خویش!
پرا
25/5/90

۱ نظر:

بنفشه گفت...

کاش زمین می توانست مرا ببلعد
و جایی خیلی دورتر از رد ِ پای ِ آدم ها
بالا بیاورد
جایی که آدم ها بدانند
که قناری
نمی خواند
مگر برای تنهایی خویش!