۱۳۹۰ مرداد ۱۲, چهارشنبه

بیخیاله حرفایی که تو دلم جا مونده


مرا در آغوش می گیرد.
امشب
 آسمان ِ همه ستاره های صبح ندیده
بارانی است
حتا این باران ِ گرم بهاری
هوای سردی دارد.
هوای سردی دارد!
و من  زیر همان درخت زیتون
تمرین تکرار ِ خاطره ها می کنم
به یاد می آروم.
به یاد می آورم
که تلفظ طراوت را
از یاد برده ام
به یاد می آورم
که آغوش ِ سراسر عشق پری را

به یاد می آورم
اینک زمان گفتن ِ آن راز ِ سر به مُهر
و تمامی ِ دردهایی است
که دیری است دلم را دریده اند.
و به یاد می آورم
که گفتن را از یاد برده ام
و تعلیم ِ تبسم را.
دل را، درد را
می یابم
اما دالانی برای سرود غم انگیزِ
این دل دریده پیدا نیست...!
وقتی الفبا از زبانم چندشَش می شود
معلوم است
این مسافر ِهر روزه ی ساحل ِ کارون
حرفی برای تعبیر رویای ِ تنهاییش نمی یابد.
پرا

۲ نظر:

بنفشه گفت...

وقتی الفبا از زبانم چندشَش می شود
معلوم است
این مسافر ِهر روزه ی ساحل ِ کارون
حرفی برای تعبیر رویای ِ تنهاییش نمی یابد


عاشقش اين تيكش شدم


پ.ن:
باز زدي جاده خاكي؟

prana گفت...

نه
این یه نوشته ی قدیمیه