۱۳۸۹ خرداد ۲۴, دوشنبه

کودکی

احساس می کنم بزرگتر شده ام.ه

با تمام ِ بهانه گیری های بچگانه

دلتنگی برای هرگز نداشته ها

گریستن های ِ به دید ِ دیگران بی دلیل

پای بر زمین کوفتن وُ پری پری گفتن

سؤال کردن،اعتماد کردن،ه

مهر ورزیدن هایم

باز

احساس می کنم بزرگتر شده ام.ه

تازه

از دیروز ِ این زاده ی ذهن

چند تار ِ سپید بر شقیقه ام شیدایی می کنند.ه

..........................

شکست هایند که مرا

به بزرگتر شدن دعوت کرده اند

زخم هایند

که آموزگار ِ آدمیزادند

ضربه هایند که کمر را کوه کرده اند

آتش هایند

که مرا اندکی بیش از پار، پخته اند

پری!ه

هنوز هم کودکانه دامانت را می گیرم

هنوز هم برای ِ داشتن ِ آن بی دلیل ِ دیگران

بلند بلند می گریم

هنوز هم

کودکانه برای نگفتن ِ آن سِـرّ ِ سَر به مُهر

دو دستم را بر دهانم می گذارم

اما پری!ه

این کودک موهایش دارد سپید می شود

این کودک دارد چین بر پیشانیش می بیند

این کودک ترسیده است پری!ه

مرا از چهار نعل زمان دور کن

می خواهم کودک بمانم پری!ه

خواهش می کنم.ه

پرا