۱۳۹۰ مرداد ۵, چهارشنبه

در کنج انجماد هم راهی برای شادی نرگس ها سوسو می زند البته


انتظار ادامه ی
آخرین لحظه ی آفرینش من بود تا اکنون!
می گویند به بیرون از
دنیای واژگان ِ شعر گونه ام می افتم اگر
بگویم چند وقت است
که انتظارت را می کشم
و یا بگویم چند ساعت است
که چتری بر چشمانم باز نمی شود
تا چشمانم بسته شوند
مهم نیست؛
در قیاس ِ عشق با شعر
حس با شعر،
شعر هیچ اهمیتی ندارد!
در قیاس ِ شعر با اجتماع ِ ذهن
شعر با دنیای انسان ها
نه انسان ها مهم اند
نه اجتماع ِ ذهن ِ زائد اندیششان.
من سید پوریا هستم
با همان ناهمگونی ِ ظاهری ِ نامم
من خودم هستم
و تو شعری!
تو شبیه ترین شبح
به تلفظ ناتمام ِ نام ِ پری هستی،
تو پری هستی!
پر می زنی
می روی ،
می نشینم
انتظار می کشم،
هر روز رد ِ پاهایت را
گردگیری می کنم
هرگز فراموش نخواهم کرد
کِی
کجا
چگونه
رفتی وُ بر هر قدمت چیزی، نشانه ای انداختی
وحشت داشتم
هیچ کلاغی قصد ِ دزدیدن ِ نشانه ها نکرده بود.
حالا من بودم
نشانه ای به شکل یک واژه بر هر رد ِ پا
و شبح ِ تو در مه ِ غلیظ ِ نیامدن.
تو نمی آمدی
پس باید نشانه ها را
در می یافتم؛
اولین نشانه ،حرف ِ اول ِ
الفبای ِ سرنوشت ِ آبان ِ شصت وُ هفت بود:
"ف"
فقط چاهار قدم ِ دیگر مانده بود
تا بخوانم آبان ِ شصت وُ هفت
بر مادرم
بر بیمارستان ِ جرجانی
بر اهواز چه گذشت:
"ف ا ص ل ه "
درست است پری!
همیشه میان ِ مادرم با آرامش
میان ِ بیمارستان ِ جرجانی با نام حقیقی اش
میان ِ من با تو
همین واژه، همین نشانه
خشت بر خشت
دیوار بر دیوار نهاده است.
تنها یک راه مانده:
فراموش می کنم!
تکرار تمام ِ حروف ِ نشانه ات را
فراموش می کنم،
هر روز ردپاهایت را گردگیری خواهم کرد
و منتظر می مانم.
انتظار ادامه ی آخرین لحظه ی آفرینش من است.
پرا