۱۳۸۹ آذر ۹, سه‌شنبه

گیرم که رفتی

حتا اگر تنهایم بگذاری
تورا،
خیال تورا
ترک نخواهم گفت.
با تو حرف خواهم زد- خیالی -
از تو - خیالی -
برای بقیه ، داستان ها باز خواهم گفت
برای زندگیت،
زندگیمان
داستانی پر از خنده ی بادبادک ها
خلق خواهم کرد
با تو به تهران می روم
با تو به کارگاه سید علی می روم
با تو تمام کوچه های آرزوهای دیروز را
رد خواهم کرد
در تمام کوچه ها بلند بلند برایت
داستان ِ سالواتور دیویتا را خواهم گفت
با بغض در چشمانت نگاه خواهم کرد وُ
آهسته می گویم:
" تورا می پرستم " !
گیرم که چند نفری هم
دلشان برایم سوخت وُ گفتند:
بیچاره خل شده،با اجنه حرف می زند
گیرم اصلاً ، هرگز تو نفهمی
عمق پرستش را ؛
گیرم تو نباشی، تو بر نگردی ،
من تو را ،
خیال تو را
ترک نخواهم گفت.
پرا

http://www.4shared.com/audio/yv6gPb-t/___online.html

۱۳۸۹ آبان ۲۹, شنبه

اينجا كجاست؟

شايد امشب

آنقدر دل شكسته باشم

كه تمام ِ فحش هاي دنيا را به دنيا بدهم.

پري لطفاً باز هم نگو:

تو مال ِ اين دنيايي!

نيستم

بخدا من هيچ كجاي اينجا را بلد نيستم

هيچ كس در اينجا آشنا نيست

هيچ كس زبان مرا نمي فهمد.

از آسمان حرف مي زنم، مي گويند فحش

از فحش حرف مي زنند، مي گويند آسمان!

اين كوچه كدام كوچه از كوي گم شدن است؟

من كه گفته بودم خانه ي من

نرسيده به ميدان اصلي ِ

طلايي ترين شهر

در مسير ِ اصوات سپيد است

اينجا كجا بود مرا آوردي؟

حالا باز زبانم بند آمد

مي خواستم از پري وُ ديو سخن بگويم

از راست وُ دروغ

از راست ِ دروغ

از دوست داشتن وُ

كشتن ِ احساس در دل ِ پرستوها

از زبان

از قلب

از نفهميدن ِ هرچه كه من هستم، هرچه كه من باشم

-لعنت بر اين لكنت ِ بي محل-.

من فقط به اين ها مي انديشم

حالا تو هي بگو:

به جاي اين اراجيف

سپيدنامه اي براي محمد بنويس.

گوش كن پري!

تا نبري مرا تا آنجا

تا نگويي من از كجا آمده ام

براي هيچ كبوتري

سرود ِ آزادگي كبك ها را نمي گويم

ميل با خودت است!

پرا

۱۳۸۹ آبان ۱۷, دوشنبه

نیست

تو نبودی!

امروز

سه قناری

برایم غزل می خواندند

تمام ِ تلاش ِ قافیه های سرکششان

"بیا"ی بلندی برای راضی کردن ِ من بود.

من بغض کردم،

ناخن خوردم،

آه کشیدم وُ

زیر لب پری پری گفتم.

من که از هر آفتاب وُ آیینه

این روزها دور،

من که با هر بوی خاک نم خورده ای

این روزها غریب،

من که از هجوم ِ هر خرما پزانی

این روزها بی خبر؛

شما را بخدا اگر

هاله ای از عشق

هوا را پُر کرده بود،

اگر لباس ِ نوری

طفل تنهایی را پوشانده بود،

اگر کیسه ای نان

از آنجا که شمایید

تا این پایین ها پرواز می کرد

فریاد بزنید:

پری!

ذکر ِ رمز ِ تو

از زبان ِ سید پوریا نمی افتد!

پرا

ثانیه


ثانیه ، ای ثانیه ی زبان نفهم!

ببین با ما چه کرده ای

که گاه دعایت می کنیم

دمت بی بازدم مباد

و گاه دعا می کنیم بمیری!

بمیری ای ثانیه

قدری عجله کن!

پرا

۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

مرد كه گريه نمي كند


من تمام ِ لحظات ِ نبودن ِ پري را
به شدت مي گريم
زماني كه دو نقطه بر برگه ي كاهي ات
را دوست داشته باشي
به هركدام كه مي رسي
غم ِ "دوري" دمارت را در مي آورد
گريه امانت نمي دهد.
من مرد نيستم
مرد كه گريه نمي كند
پرا

۱۳۸۹ شهریور ۲۹, دوشنبه

تنگ


لباس مي خواهد تنگ بشود
كفش مي خواهد تنگ بشود
تــُنگ مي خواهد تنگ بشود
عرصه مي خواهد تنگ بشود
هرچه مي خواهد تنگ بشود،بشود
اما
تو ديگر چه دردت است دل درمانده ي من؟
پرا

۱۳۸۹ مرداد ۱۱, دوشنبه

قانون ِ سوم نيوتون

پري!

از اين همه حكايت ِ

"يويو" گونه با چيني هاي بند زده

فهميده ام

قانون سوم نيوتون دروغ است

و اگر هم نيست

تنها سراب ِ خاطره اي شيرين

از يك شيزوفرني ِ

خوشحال كننده است

پرا

۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه

فقط خسته ام!

   

می گویم فقط خسته ام

و تو خوب می دانی

که به دریای خستگی

ده ها رود،

ده ها جویبار ِ جراحت می ریزد

می گویم چیزی نیست

و تو خوب می دانی

که هیچ پرنده ای

به نوازش ِ آسمان نیامده است

و تو می دانی که اگر چیزی بود كه

 برای شادمانی ِ شب بوها

 شراب می انداختم.

پری!

 چقدر این برزخ ِپاییزِ پایدار

به پروازم نزدیک است

نه می میرد، نه می رود.

وای !

اگر تجسم طلوع طلایی گریه کند

دیگر باید حسابِ تبسم را

از آینه جدا کنیم

دیگر باید شوق ِ به آغوش کشیدن ِ رهایی را

خروش ِ خاموش ِ کارون معنی کنیم.

من می گویم فقط خسته ام

و تو خوب می دانی

خیال خوابِ مردن را از ورق ها

می گذرانم

و تو می دانی که اگرچه

به تولدِ این پایان لبخند می زنم اما

از نشستن ِ شبنم ها

 بر چشمان کسانی که حتا گاهی به خشم

در چشمانم نِگریسته اند

چشمانی که

برای دوری ِ نرگس ها نـََگریسته اند

می ترسم

و تو می دانی که از پشیمانیت می ترسم

پری!

به روایت رویاهایم اخم مکن

ناله نمی کنم!

فقط، تو که هرروز برای نرگس ها

بوسه،باران می کنی

کاش مرا نیز به دندان می گرفتی

پرا

۱۳۸۹ خرداد ۲۴, دوشنبه

کودکی

احساس می کنم بزرگتر شده ام.ه

با تمام ِ بهانه گیری های بچگانه

دلتنگی برای هرگز نداشته ها

گریستن های ِ به دید ِ دیگران بی دلیل

پای بر زمین کوفتن وُ پری پری گفتن

سؤال کردن،اعتماد کردن،ه

مهر ورزیدن هایم

باز

احساس می کنم بزرگتر شده ام.ه

تازه

از دیروز ِ این زاده ی ذهن

چند تار ِ سپید بر شقیقه ام شیدایی می کنند.ه

..........................

شکست هایند که مرا

به بزرگتر شدن دعوت کرده اند

زخم هایند

که آموزگار ِ آدمیزادند

ضربه هایند که کمر را کوه کرده اند

آتش هایند

که مرا اندکی بیش از پار، پخته اند

پری!ه

هنوز هم کودکانه دامانت را می گیرم

هنوز هم برای ِ داشتن ِ آن بی دلیل ِ دیگران

بلند بلند می گریم

هنوز هم

کودکانه برای نگفتن ِ آن سِـرّ ِ سَر به مُهر

دو دستم را بر دهانم می گذارم

اما پری!ه

این کودک موهایش دارد سپید می شود

این کودک دارد چین بر پیشانیش می بیند

این کودک ترسیده است پری!ه

مرا از چهار نعل زمان دور کن

می خواهم کودک بمانم پری!ه

خواهش می کنم.ه

پرا

۱۳۸۹ خرداد ۱۰, دوشنبه

خاطره های شیرین/گاهی شیرین نیستند

چه راحت تند باد دلت

مرا در آغوش می گیرد.

امشب آسمان ِ همه ستاره های صبح ندیده

بارانی است

حتا این باران ِ گرم بهاری

هوای سردی دارد.

هوای سردی دارد!

و من زیر همان درخت زیتون

تمرین تکرار ِ خاطره ها می کنم

بیاد می آروم.

بیاد می آورم که تلفظ طراوت را

از یاد برده ام

بیاد می آورم

که آغوش ِ سراسر عشق پری را

از یاد برده ام

به یاد می آورم

اینک زمان گفتن ِ آن راز ِ سر به مُهر

و تمامی ِ دردهایی است

که دیری است دلم را دریده اند،

است.

و به یاد می آورم

که گفتن را از یاد برده ام

و تعلیم ِ تبسم را،

دل را، درد را

می یابم

اما دالانی برای سرود غم انگیز این

دل دریده پیدا نیست...!

وقتی الفبا از زبانم چندشَش می شود

معلوم است

این مسافر هر روزه ی ساحل ِ کارون

حرفی برای تعبیر رویای ِ تنهاییش نمی یابد.

پرا

۱۳۸۸ اسفند ۱۳, پنجشنبه

پری

پری تو دیوانه ای

که به احزان دلم می گریی

مگر یادت رفته

که وقتی با تو بودم

می شدم متکلم وحده؟

تو گوش می دادی

چشمان توخالیت را به قلبم می دوختی

و قلبت که در اعماق زمان گم شده بود

دستانم را می فشرد.

وقتی با تو سخن می گفتم

خوشحالم می کرد نبودنت

زیرا ناشناخته بودی

برای پاسبان چوب به دست محله

و من با تو

تنها قدم می زدم در کوچه های....!

پری!کاش بوته ی عشقم را نشانت میدادم

پری کاش تورا پروازی بودم

یا حداقل در آغوشت می کشیدم

و تو باز هم می گریی

پری تو دیوانه ای که به سادگیم می گریی

نترس!

فردا هم می آید

امید تازه،روح تازه،دلبستگی تازه،دل کندن تازه

و باز هم من به انتظار سلامی،

ایندفعه نه با چشمان گرگ

که با شاخکی مانند شب پره

.....هیس!!!

می دانم.می مانم

می دانم دیگر خبری از

گـُل وُ آسمان ِ آبی وُ نسیم نمی آید

می دانم که شبهاست

ماه با ستاره ها قهر است

اما بیا پری

بیا تا حداقل او را نشانت بدهم

نه تو را می شناسد نه مرا

بیا!

آنجاست،همانجا

بالای سر قبر کهنه ای گیس می کشد

هاااااااااااااااااه!

پری تو دیوانه ای

چرا دیگر نمی گریی؟

لااقل بخند،

با هم بخندیم

به تب و زندگی و خط فاصله.