۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۴, شنبه

دوستان_موبایل_من_تو_مادربزرگ

آخرین قطره های جوهر این خودکار را

برای بارش بر روی این کاغذْکاهی ها

بدرقه می کنم.

شب است

تاریک

سرمای کولر

سکوت

من

چند ورق

و تلفن همراه،

تلفن همراهی

که خوشحال است هیچ دوستی

مرا صدا نمی زند،

خسته است.

تلفن ها از شنیدن صدای آدمیان

خسته اند، کلافه اند.

من

چند ورق کاهی

و تلفن همراه

تلفن همراهی که ساکت است

خوابیده است.

وقتی در اردیبهشت

از دوستان خبری نیست

یعنی که حالشان خوب

دلشان باز است،

هر چه از من دورتر

حالشان بهتر

گلایه شان از زمین

از زمان

دورتر

کم تر.

بیا وُ امشب را بهانه مگیر!

بگذار بهار را جشن بگیرند

ناسلامتی به آنها می گویند

لاله، شقایق، مریم

گل!

دیگر بهانه مگیر، بیا!

ما هم همینجا

روی همین میز ِ کهنه

که خبر از ناخوشی های نونهالی دارد

باید چند خاطره را بیاد بیاوریم!

بیاد بیاوریم

که آغازین داستان ِ مادر بزرگ

"گرگ بود وُ دختری با ردای قرمز"

این اولین هشدار ِ زمین به ما بود!

هشدار زمین...

هـــِــه!

کاش مادربزرگ زنده بود وُ می دید

که همه هشدارهای زمین را

به باد دادیم؛

من شاعر شدم

و تو مخاطب تمام خط های من

پری!

پرا

22/2/90

00:27

اهواز

۴ نظر:

زهرا گفت...

ایول داداشی خیلی قشنگ بود هر چه ساده تر زیبا تر

عرفانه گفت...

خیلی قشنگ بود
بی تعارف
خیلی به دلم نشست
حقیقی بود و ملموس
...

ناشناس گفت...

والا چی بگم امان از رفیقایی که فقط وقتی دردودل دارن حال آدمو می پرسن ایشا لا حالشون همیشه خوب باشه،دلنشین بود

prana گفت...

امان نداره ناشناس جان
زنده باد!
زنده باشن
سالم باشن
شاد باشن
کافیه.
جدی می گمو
گاهی واقعن از صمیم قلب خوشحال می شم که حالشون خوبه