مرا در آغوش می گیرد.
امشب آسمان ِ همه ستاره های صبح ندیده
بارانی است
حتا این باران ِ گرم بهاری
هوای سردی دارد.
هوای سردی دارد!
و من زیر همان درخت زیتون
تمرین تکرار ِ خاطره ها می کنم
بیاد می آروم.
بیاد می آورم که تلفظ طراوت را
از یاد برده ام
بیاد می آورم
که آغوش ِ سراسر عشق پری را
به یاد می آورم
اینک زمان گفتن ِ آن راز ِ سر به مُهر
و تمامی ِ دردهایی است
که دیری است دلم را دریده اند،
است.
و به یاد می آورم
که گفتن را از یاد برده ام
و تعلیم ِ تبسم را،
دل را، درد را
می یابم
اما دالانی برای سرود غم انگیز این
دل دریده پیدا نیست...!
وقتی الفبا از زبانم چندشَش می شود
معلوم است
این مسافر هر روزه ی ساحل ِ کارون
حرفی برای تعبیر رویای ِ تنهاییش نمی یابد.
پرا
۳ نظر:
وقتی الفبا از زبانم چندشَش می شود
عالی بود....
خاطره ها همه شان تلخند و لی خودم نمی دانم این حس دلنشین یادآوری این حجم تلخی از کجا می آیدد
پوریا جان متاسفم که ناامید شدی از دیدن وبلاگ سابقم . دیگه اونجا نمی نویسم . آرشیوم رو هم پاک کردم . اگر هنوز هم می خوای با شیوه ی نوشتنم آشنا بشی اینجا می نویسم www.banoofench.blogfa.com البته همین امروز ثبتش کردم.
inja az angoshtanam chendeshash mishavad,che ghalam che keyboard
ارسال یک نظر